کد مطلب:106418 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:234

خطبه 033-در راه جنگ اهل بصره











[صفحه 154]

از خطبه های آن حضرت (ع) است هنگام بیرون آمدن برای جنگ با مردم بصره ایراد فرمود. ابن عباس در زمینه صدور این خطبه فرموده است در محلی به نام ذی قار بر آن حضرت وارد شدم در حالی كه كفشش را وصله می زد، از من پرسید ارزش این كفش چقدر است؟ عرض كردم هیچ، فرمود به خدا سوگند ارزش این كفش برای من از خلافت و فرماندهی بر شما بیشتر است مگر این كه در سایه خلافت حقی را به صاحب حق برسانم و یا باطلی را از میان بردارم. پس، از خیمه بیرون آمد و این خطبه را ایراد فرمود: ذوقار: محلی است در نزدیكی شهر بصره، همانجا كه عربهای مسلمان بر ایرانیها پیروز شدند. یحصف نعله: كفشش را وصله می زد. بواهم: آرامش بخشید، جایگزین ساخت مخله: منزلت، مقام و مرتبه منجاه: محل رستگاری قناه: نیزه، ستون پشت كه فقرات را نظم می بخشد. صفاه: سنگ نرم و پهن ساقه: جمع سائق: راننده، تعقیب كننده. تولت بحذافیرها: همه شان پشت كردند، همگی فرار كردند بقر: شكافتن، شقه كردن. خداوند محمد (ص) را كه رحمت حق بر او و ال او باد هنگامی به رسالت برانگیخت كه در میان عرب خواننده كتابی و مدعی نبوتی نبود! پیامبر به وسیله قرآن كریم و روش نیكوی خود، مردم را با خد

اوند آشنا كرد و آنها را به مرتبه و مقام انسانی كه شایسته آن بودند رساند. نظام اجتماعی و تشكیل دولت را بر ایشان مسلم گردانید و تزلزل و اضطراب را از دلهای آنان زدود. به خدا سوگند من در آن زمان از افرادی بودم كه لشكر خصم را راندند تا همه آنان فرار كردند. من در برابر دشمنان اسلام اظهار ناتوانی و ترس نكردم، حركت من در مسیر بصره برای كارزار با ناكثین دارای همان صلابت و ویژگی جنگ با كفار و مشركان است. بی تردید باطل را چنان بشكافم كه حق از درون آن پدیدار شود! من با قریش چه كنم؟ بخدا سوگند وقتی كه كافر بودند با آنها جنگیدم و اینك كه مسلمانند و گرفتار فتنه شده اند باز هم باید با آنها بجنگم؟ من در گذشته همراه آنان بودم چنان كه امروز نیز همراه آنان هستم! (به تعیین پیامبر (ص) در گذشته، من رهبر و خلیفه اینان بودم، چنان كه امروز هم حاكم و امیر اینان هستم ولی شورشیان، طلحه و زبیر بر این امر حسد ورزیدند و جنگ به راه انداختند.) حضرت برای ایراد مطلب مقدمه ای را كه بیان فضیلت و توصیف حضرت رسول (ص) پیرامون بعثت و چگونگی ارشاد مردم به دین حق است بیان كرده تا بر این پایه برتری خود را استوار سازد و از این مقدمه سرزنش آنان را كه از

قریش طلحه و زبیر علیه آن بزرگوار دست به شورش زده اند، نتیجه بگیرد. بدین منظور فرموده است: خداوند پیامبر را برانگیخت... در آغاز خطبه، به فضیلت پیامبر اشاره دارد و سپس شرح حال عرب پیش از بعثت كه دیانتی نداشته و كتابی نمی خوانده و مدعی نبوت نبوده اند ذكر شده است. حرف واو كه بر اول فعل كیس و لای نفی آمده برای بیان حالت و چگونگی وضع زندگی مردم جزیره العرب است. اگر سوال شود در خطبه حضرت، ادعا شده كه در آن زمان عرب، كتابی نمی خوانده در حالی كه یهودیان، تورات و مسیحیان انجیل را می خوانده اند. جواب می دهیم كتابی را كه یهودیان ادعا داشته، و نامش را تورات گذاشته بودند، كتابی نبود كه بر حضرت موسی (ع) نازل شده بود. آنان تورات را چنان تحریف كرده و تغییر داده بودند كه گویا كتاب دیگری شده بود، در این باره خداوند متعال در قرآن كریم می فرماید: قل من انزل الكتاب الذی جاء به موسی نورا و هدی للناس تجعلونه قراطیس تبدونها وتخفون كثیرا از تعبیر این آیه شریفه چنین استفاده می شود، از آن جهت كه تورات تبدیل یافته و تحریف شده بود، دقیقا كتابی نبود كه بر حضرت موسی (ع) نازل شده بود. اما كتابی كه مسیحیان در دست داشته و ادعا می كردند كه انجی

ل است، به دلیل وجود مطالب غیر صحیح در آن، مورد اعتماد نیست و تثلیثی كه در انجیل نقل شده نوعی كفر محسوب می شود، و آنها هم كه تلثیث را قبول ندارند، تعدادشان بسیار اندك است و سخنشان مورد قبول مسیحیان نیست، بنابراین ادعای این كه آنچه در دست آنهاست انجیل حضرت عیسی (ع) باشد قابل قبول نیست. با توضیح بالا روشن می شود كه نمی توان اقرار و ادعا كرد كه به هنگام بعثت رسول گرامی اسلام حضرت محمد (ص) كتابی از جانب خداوند در دست مردم بوده است. اگر بپذیریم كه در نزد یهودیان و مسیحیان كتاب آسمانی بوده است، اما بیشتر مردم عربستان دین و كتابی نداشته اند، احتمالا منظور حضرت از عرب همین اكثریت است، هر چند اندكی از مردم عرب به پاره ای از دستورات و آثار شریعت حضرت اسماعیل (ع) عمل می كرده اند و گروهی هم به سنتهای بر جای مانده از دوران آن حضرت پایبند بوده اند. قوله علیه السلام: فساق الناس حتی بواهم محلتهم اشاره دارد به پیشبرد عقلی آنها در اندیشه و درك از طریق معجزاتی كه در اثبات نبوت به وسیله نزول آیات كریمه قرآن، و صدور سنت پیامبر انجام شد، تا او را تصدیق كردند و در نتیجه در راه خدا به شناخت حقیقی دست یافتند. پیامبر نیكوكاران را به پ

یمودن راه حق ترغیب می كرد و بد كاران را از كجروی برحذر می داشت، بدین سان همگان، بزودی منزلت و مقام انسانی خود را باز یافتند و بدرجات و مراتب شایسته خویش رسیدند آری مقام و منزلتی، كه از ازل در به وجود آوردن انسانها مورد توجه و عنایت خداوند متعال بوده است و معنی آهنگ و قصد حركت به سوی خدا، كه اسلام و دین و ایمان نامیده می شود، چیزی غیر از این نیست. نجات و خلاصی كه محققا هیچ ترسی به همراه ندارد و بر پوینده آن باكی نباشد و در عوض برای منحرفان از این طریق رهایی متصور نیست، مضمون عبارت: و بلغهم منجاتهم امام (ع) می باشد سپس در بر شماری نعمتهای مسلمانان در بركت بعثت می فرمایند: و استقامت قناتهم مقصود از قناه در مجاز نیرومندی، پیروزی و دولتی است كه برای مسلمانها حاصل گردید به كار گرفتن این نوع مجاز از باب اطلاق نام سبب بر مسبب است، بدین توضیح كه نیزه و ستون فقرات سبب نیرومندی و قدرت است، نسبت دادن استواری و پایداری به نیزه یا ستون فقرات مسلمانان به معنی نظام یافتن قدرتمندی و شكل گیری حكومت آنها است قوله: و اطمانت صغاتهم با برانگیخته شدن رسول خدا صغات اعراب آرامش یافت امام (ع) لفظ صغات را از حال تزلزل آمیز عرب در زمان

جاهلی استعاره آورده است. جهت مشابهت این است كه اعراب قبل از اسلام در زندگی و معیشت خود آرامشی نداشتند. هر گروه، گروهی دیگر را مورد تجاوز و ستم قرار می داد. همواره سرگرم چپاول و غارت یكدیگر و در حال كوچ بودند، همچون كسی كه بر سنگ صاف و لغزنده ای به حال تزلزل و دلهره و اضطراب بایستد. ولی با آمدن پیامبر آرامش یافتند و در محلهای خود استقرار یافتند. تمام این امتیازها به بركت بعثت رسول خدا حضرت محمد (ص) نصیب اعراب شد. قوله علیه السلام: اما و الله ان كنت لفی ساقتها... و لاخفت: هان، توجه داشته باشید، بخدا سوگند، من از جمله پیشتازان در جنگ بودم این عبارت امام (ع) در بیان فضیلت و برتری خود بر دیگران آمده، و از پیشگامی كارزار با دشمنان بیان می كند و این كه آن قدر ایستادگی كرده تا مشركان بكلی شكست خورده و فرار كرده اند و در این رویاروی ناتوانی و ترسی از خود نشان نداده است. ضمیر ها در كلمه ساقتها به پیشقراولان و جلوداران دشمنان اسلام كه بجنگ می آمده اند باز می گردد. هر چند به طور آشكار در عبارت از آنها یادی به میان نیامده، ولی از معنای جمله این مفهوم به دست می آید. معنای روشن سخن این كه، در دفع مهاجمان، با این كه در آن زم

ان نیرومند و آغازگر جنگ بودند، پیشگام بودم و ایستادگی كردم، تا مهاجمان بكلی منهدم و فراری شدند و از جماعت مشرك فردی باقی نماند جز این كه بر او غلبه یافتم و پیروز شدم. سوق به دو معنی آمده، یكی طرد كردن و شكست دادن، كه منظور حضرت از این عبارت همین معنی است. دوم، راندن به سوی دیانت و ارشاد، و چون مقصود حضرت از جنگ جز هدایت كردن به دین، چیزی نبوده و از سویی هدایت و ارشاد مردم ممكن نبوده مگر به وجود پیامبر و روشن شدن راه حق، بنابراین دور كردن و طرد ساختن دشمنان دین، تا شكست كامل مشركان، به جهت حمایت پیامبر و دفاع از حوزه دیانت امری واجب و لازم شده است. البته نه بدین معنی كه جنگ كردن و شكست دادن جمعیتها ذاتا مطلوب باشد، بلكه هدف به كمال رسیدن هدایت است كه هدف وجودی پیامبر بوده است. منظور از فرموده حضرت: ما ضعفت و لا جبنت نه، ضعف نشان دادم و نه، ترسیدم در اثبات كمال فضیلتی است كه برای خود، برمی شمارد، و نهایت شجاعتی است كه داشته، و تاكید بر توانمندی خود و نداشتن ترس به مثابه یكی از رذایل اخلاقی و ضد شجاعت می باشد. در ادامه خطبه می فرماید: و ان مسیری هذا لمثلها اینك در جریان این مبارزه و پیكار با ناكثین و شورشیان بص

ره، وضع ما همچون دوران گذشته كه با كفر روبرو بودیم و سردمداران آن را، بدون ضعف ترس شكست دادیم، می باشد. این فرموده حضرت تهدیدی است كه شاید به گوش دشمن برسد و تقویت روحی برای سپاهیان و دوستان خود آن حضرت نیز هست. فرمایش: و لا بقرن الباطل حتی اخرج الحق من خاصرته) باطل را می شكافم تا حق را از پهلویش بیرون كشم، نیز برای تهدید دشمن و تقویت پیكارگران اسلام به كار رفته است و ضمنا بیانگر این حقیقت است كه مخالفان در مسیر باطل گام برمی دارند. لفظ خاصره كه در عبارت به كار رفته استعاره از باطل آورده شده است و به عنوان تشبیه لفظ بقره برای جدا شدن حق از باطل، بدین شرح كه باطل حق را، در درون خود چنان مخفی می كند، كه حق تشخیص داده نشود. مانند حیوانی كه گوهر پر ارزشی كه از خود آن حیوان بیشتر ارزش داشته و مفیدتر باشد، فرو برد، در این جا ناگزیر باید شكم آن حیوان را برای درآوردن دانه قیمتی شكافت و آن دانه پر بها را درآورد. فرمایش حضرت: مالی و لقریش؟، به عنوان پرسشی انكاری كه چه چیز سبب اختلاف بین ما شده است مطرح گردیده. بدین معنی كه قریش به چه دلیل فضیلت و برتری آن حضرت را منكر شده اند و با این عبارت راه را بر بهانه تراشیهای آن

ها برای جنگ می بندند. بدین توضیح كه قریش دلیل برای به راه انداختن این كارزار را ندارند. و بعد می فرمایند: من در آن زمان كه كافر بودید با شما جنگیدم این سخن حضرت اولا اظهار حق و منتی است بر آنان كه وسیله اسلام و ایمانشان را در آغاز فراهم آورده و بدین و دیانت راهنمایشان شده است ثانیا آنها را سرزنش می كند كه مرام كفر داشته اند، وقتی كه امام ایمان داشته و در راه دین می كوشیده است تا با این تذكر و یادآوری، به فضیلت و برتری آن حضرت اقرار كرده و نعمتهای خداوند را كه به وسیله آن جناب، بدانها رسیده به خاطر آورند، و از رویارویی باطلی كه عبارت از آشكارا انكار كردن مقام خلافت امام (ع) است شرم كنند. چه این كه اگر آنها به انجام كارهای زشت مبادرت ورزند و خود را سزاوار آن بدانند حضرت هم جلوگیری از انجام كارهای خلاف آنها را در حال حاضر وظیفه خود می داند، چنان كه در صدر اسلام اینان را از خلاف كاری باز می داشت و هدایتشان می كرد. عبارت دیگر حضرت كه با فریب خوردگان پیكار كردم نیز برای تهدید دشمن آورده شده است. به روایتی جمله حضرت به صورت فعل مضارع آمده و عبارت چنین است: و لا قاتلنهم مفتونین، حتما با فریب خوردگان پیكار خواهم كرد.

در این صورت تهدید مسلمی است، كه پیكار با آنها به دلیل آشوبگری و گمراهی در دین، انجام خواهد شد. دو واژه كافرین و مفتونین در عبارت امام (ع) به صورت منصوب آمده اند و بیان حالت و چگونگی وضع مخالفان را بیان می كنند، كه تذكری بر دلیل كارزار با آنها باشد، یعنی علت جنگ من كفر كافران و فتنه آشوبگران است. و با این بیان از یاران خود استقامت در راه دین، و بازگشت گمراهان از گمراهی به سوی حق و وادار كردن شنوندگان به پایداری در راه حق را می طلبند. قوله علیه السلام: و انی لصاحبهم بالامس كما انا صاحبهم الیوم چنان كه دیروز با كفار برخورد داشتم امروز هم بدان سان برخورد خواهم كرد این بیان به تغییر نكردن وضع روحی امام (ع) به لحاط برخورد با دشمنان اسلام اشاره دارد و فایده چنین سخنی، یادآوری دشمن از وضع آشفته كفار در پیكارهای آغازین اسلام است، تا آشوبگران از رویارویی با آن حضرت هراسناك شوند و جنگ را ترك كنند زیرا یادآوری پیشامدهای صدر اسلام و سختگیری و بیباكی آن حضرت در جنگها، دلها را وحشتزده كرده و پشتها را به لرزه افكنده بود. مطابق بسیاری از نسخ، این خطبه با عبارت فوق به پایان می رسد ولی در بعضی از نسخه های موجود عبارت اضافه ای

بدین سان: لتضج قریش ضجیجها ان تكن فینا النبوه و الخلافه، و الله ما آتینا الیهم الا انا اجترءنا علیهم، روایت شده است. یعنی قریش به این دلیل كه نبوت و خلافت در خانواده ما قرار گرفته بود به شدت مخالفت كردند، به خدا سوگند حركت من به سوی آنها نبود مگر برای باز داری قریش از ظلم و طغیان. اظهار نظر حضرت به علت اصلی خروج طلحه و زبیر و دیگر همدستانشان از قریش اشاره دارد، كه به دلیل حسد و بد خواهی و مقام طلبی، كه چرا نبوت و خلافت در میان بنی هاشم بوده و برای آنها نباشد انجام شده بود، واژه ضجیج به معنای فریاد شدید و كنایه از شدت دشمنی و نازسازگاری كفار قریش و مخالفان، با وی می باشد. منظور از فرمایش و الله ما آتینا... یعنی سوگندی كه حضرت یاد می كند و دلیلی كه برای تعقیب طلحه و زبیر و همدستانشان می آورد، تاكیدی است بر علت، خروج و مخالفتی كه به آنها نسبت داده است. ممكن است انگیزه ای كه طلحه و زبیر را به جنگ یا بد خواهی، ستمگری و طغیان علیه آن حضرت واداشته، شهامت و شجاعت امام (ع) در باز داشتن آنها از گفتار و كردار باشد كه از نظر شریعت مجاز نبوده است. ولی چون در حقیقت بازداری آنها از اعمال ضد شریعت، عمل بدی نیست كه بخواهند ب

ه مجازات و كیفر تلافی كنند، بلكه نیكی در حق آنهاست كه از كجروی بازشان داشته است، پس نمی تواند دلیل مخالفت آنان باشد. با توضیح فوق روشن شد كه دلیل مخالفت، شكستن بیعت و خروج بر آن حضرت، حسادت و رقابتی بوده، كه در امر خلافت داشته اند و بس.


صفحه 154.